نهال بانونهال بانو، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

نى نى ناز

سلام

سلامي به گرمي احساس مادرانه ، عشق پدرانه و انتظاااار خواهرانه .

 براي تو مينويسم كوچولوي خونه ي ما . براي تو كه بجز من و بابا برا باراني از همه مهمتر و دوست داشتني تري . باران خانوم خيليييي وقته منتظرته . اون دفعه كه اومدي و پشيمون شدي باران گلي خيليييي پشت سرت گريه كرد ماماني . ولي انگار خدا صداي گريه هاشو شنيد و تو رو دوباره بهمون بخشيد . البته خودش هنوز نميدونه خدا چقدر زود به مراد دلش رسوندتش. انشالله يكم كه بزرگتر شدى بهش ميگم.

خداجونم شكرت . خيليييييي دوست دارم خيليييييييي ......

زمينى شدنت مبارك عزيـــــزم

تو يه روز خيلي قشنگ چشماى نازتو به اين دنيا باز كردي و اولين گريه تو كردي. اون لحظه هاي زيبا هيچ وقت فراموشم نميشه. با اينكه براي دومين بار تجربه اش ميكردم. از وقتي پاهام كاملا بي حس شد همش منتظر بودم تا صداي شيرينتو بشنوم.  اون روز به يادموندني روز سه شنبه دهم تيرماه ٩٣ بود كه ساعت ده و ده دقيقه من دوباره متولد شدم و تو از وجودم بيرون اومدي و چشماتو به اين دنيا كه اميدوارم هميشه برات دنياي قشنگي باشه باز كردي.    الحمدلله بارداري خوبي داشتم. مشكل خاصي نداشتم و هميشه سعي ميكردم خوش بين و بي خيال باشم. بعد از مراسمِ سالِ بابا عبدلله رفتم دكتر. ديگه بايد هر هفته ميرفتم براي چكاپ. با خاله فلور تقويم رو نگاه كرديم. تو اون...
24 تير 1393

عااااشقانه عااااشقتونم گل دخملاى مامان :))))

- همين امروز. همين الاااان خودتو به باران گلي نشون دادي بستني خورده بوديم لم داده بودم رو مبل ديدم داري تكون ميخوري. فوري باران جون رو صدا كردم دو سه تا تكون حساااابي خوردي. باران كلي ذوق كرد از ديدنت   - يه سري لباس هم به يكي از دوستاي گلم كه از انگليس ميومد سفارش دادم امروز خاله سولماز و مانيا رفتن تحويل گرفتن. الهييييييى ..... خاله ميگه مانيا كلي قريون صدقه لباسا رفته. گفته خودم تنش ميكنم اينا رو . كلي هم نگران بوده و به خاله گفته مامان بچه نوزادو چجورى بايد بشورم ؟ توى حموم از دستم نيفته !!!!   - چند روز پيش هم سكسكه ميكردي بلا خانوم. و مامان براي اولين بار از تكونهاي مرتبت فهميد داري سكسكه ميكني...
28 اسفند 1392

شيطون بلاااا .....

   فقط 17 هفته و 2 روز به تولد دخمل بلاى مامان باقی مونده !     دخمل بلاي ماماني الان تو هفته بيست و سه هست و حساااابي دلبري ميكنهههه با تكوناش.   دو سه هفته اي هست كه ديگه روزي چند بار مامانو ذوق مرگ ميكنه و تكون ميخوره. ولي هنوز از بيرون مشخص نيست. اخه ماماني خودش از اول شكم داشت و الان كلي جا هست اون تو برا تكوناي نى نى :))))   ولي شما فقط ماماني رو از تو قلقلك ميدي :)   الان هم دو روزه كه پاهاتو كه تكون ميدي اگه به پهلوي چپ خوابيده باشم سمت راست شكمم قشنگ حسش ميكنم. دو بار هم تا حالا پاي نازت قشنگ خورده به آرنج دستم كه رو شكمم بوده :))))
23 اسفند 1392

نى نى ناز و سونوى چهاربعدى

قبل از اينكه برم تهران اصلا قصد نداشتم برم سونو چهار بوردي ( به قول باران ) ولي عكس سونوهاي دوستامو كه ديدم خيلي مشتاق شدم برم و نى نى ناز رو ببينم :) ولي بازم ميترسيدم كه نكنهههه برا نى نى ضرري داشته باشه. كه طي تحقيقاتم فهميدم اگه خيلي طولاني نباشه ضرري نداره . وقتي ميخواستم برم تهران به دكتر گفتم و برام نوشت. بازم طي تحقيقات نى نى سايتى تصميم گرفتم برم سونوى نرگس تو بلوار كشاورز. تا روز اخر بي خيال بودم ولي چهارشنبه شب يهو تصميم جدي گرفتم كه برم سونو رو. ولي بابايي بايد صبح زود ميرفت اونجا و وقت ميگرفت. بنده خدا ساعت شش و نيم بيدار شد و رفت كه وقت بگيره. از اونجا هم رفت دنبال كاراش. به منم گفت ساعت ده اونجا باش. منم تند تند خودم...
3 اسفند 1392

نى نى ناز دلبرى ميكنههههه

الهي مامان فداااات بشه كه تو هم مثل باران بابايى هستى عسلمممممم. تا دو هفته قبل از اينكه بريم تهران اصلا تكوناتو حس نميكردم. تو اون دو هفته هم يكي دو بار مثل بال زدن پروانه تو دلم يه چيزايي حس ميكردم. ولي روزي كه رفتيم تهران وقتي باران تو فرودگاه بابا حسين رو ديد و بلند صداش زد بابايييييي و دويد سمتش شما حساااابي به وجد اومدى و از ذوق ديدار بابايي همينجور تكون ميخوردي. ينى واقعا متوجه ميشي ؟ من كه باور نميكنم :) هر قدمي كه برميداشتم و تكوناتو حس ميكردم يكم مكث ميكردم ، توي دلم قربون صدقه ات ميرفتم و لبخندي رو لبم ميومد كه هييييچ كس نميدونست اين لحظات چي داره تو دل من ميگذره و چه قندي تو دلم آب ميشه :) وقتي مي ايستادم آروم ميشدى و به...
3 اسفند 1392

دختر يا پسر ! مسئله اين است ....

ديروز يكشنبه ششم بهمن ماه وقت سونو داشتم. هم براى سلامت نى نى ناز هم تعيين جنسيت. سه شنبه هفته پيش بابا حسين ميخواست بره تهران و نميتونست تا اين يكشنبه صبر كنه. منم كه دوست داشتم بابا حسين هم موقع سونو باهامون باشه همون سه شنبه نوبت گرفتم و با بابايى رفتيم سونو. ولى شما نى نىِ بلا برا خودت لم داده بودى و پاهاتو انداخته بودي رو هم و چُرت ميزدى :) الهي مامان قرررربون اون چرت زدنت بره عسلكم. دكتر گفت برو يكم شكلات بخور شايد نى نى خوشگله تكون بخوره ولى زهى خيال باطل :) بعد از كلي اينور اونور كردن دستگاه شما با يه خنده ى من تكون خوردى و دكترو خوشحال كردى ولي از حالت لم داده چمباتمه زدى و باااازم خوابيدى خخخخخخخ دكترم هركاري كرد ديگه بيدار ن...
7 بهمن 1392

به آبجى باران گفتم :)

ديروز طي يك عمليات انتهاري يه راز بزرگو براي باران فاش كررررردم  صبح نشسته بوديم داشت ميپرسيد ني ني زندايي كي به دنيا مياد. بعد يهو زد زير گريه كه ما چرا ني ني دار نميشيم و من ميدونم ديگه نميتونيم ني نى دار بشيم و .... بميرم الهي مثل ابر بهاااار اشك ميريخت. كلي صحبت كرديم اخرشم گفتم بيا امروز بريم سونو ببينيم ني ني هست يا نه. بايد ديروز ميرفتم ان تي اخه.  خلاصه به دكتر سونوگرافي گفتم دخترم نميدونه بهش بوگو.   دستگاهو كه گذاشت گفت به بهههه شما كه ني ني داري.  الهي فداش بشم. باران پشت دكتره وايساده بود دستاشو گره زده بود به هم و تند تند صلوات ميفرستاد.  وقتي دكي بچه رو نشونش داد نزديك بود گريه كنه. صورتشو گرفته بود تو دستاش.  بعدم او...
12 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نى نى ناز می باشد