نهال بانونهال بانو، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

نى نى ناز

نى نى ناز دلبرى ميكنههههه

1392/12/3 8:49
نویسنده : مامان سولماز
542 بازدید
اشتراک گذاری
الهي مامان فداااات بشه كه تو هم مثل باران بابايى هستى عسلمممممم.

تا دو هفته قبل از اينكه بريم تهران اصلا تكوناتو حس نميكردم. تو اون دو هفته هم يكي دو بار مثل بال زدن پروانه تو دلم يه چيزايي حس ميكردم. ولي روزي كه رفتيم تهران وقتي باران تو فرودگاه بابا حسين رو ديد و بلند صداش زد بابايييييي و دويد سمتش شما حساااابي به وجد اومدى و از ذوق ديدار بابايي همينجور تكون ميخوردي.

ينى واقعا متوجه ميشي ؟

من كه باور نميكنم :)

هر قدمي كه برميداشتم و تكوناتو حس ميكردم يكم مكث ميكردم ، توي دلم قربون صدقه ات ميرفتم و لبخندي رو لبم ميومد كه هييييچ كس نميدونست اين لحظات چي داره تو دل من ميگذره و چه قندي تو دلم آب ميشه :)

وقتي مي ايستادم آروم ميشدى و به محض حركت شما هم دوباره تكون ميخوردي و برا ديدار بابايي دست و پا ميزدي :) قرررربون اون دست و پاهاي دو سانتيت بشم من :)

---------

دومين باري كه دل مامانو آب كردي هم دومين شبى بود كه تهران بوديم و براي تولد عمو پيام با عمه هاني و عمو رضا و حلما و بابايي و باران. رفتيم رستوران.

من سه روزي بود هوس كوبيده كرده بودم و به خاطر كاراي سفر فرصت نكردم براي دخمل شكموي تو دلم كوبيده بخرم :)

اون شب من به خاطر شما كوبيده سفارش دادم.

وقتي سيني غذا نزديك تختمون شد و بوي كوبيده اومد شما بازم شروع كردي تكون خوردن و دل مامانو بردي :)

انقدر تكون خوردي كه تا سيني اومد رو تخت من يه تيكه كوبيده گذاشتم دهنم كه مبادا شما گرسنه بموني . بابا هم كه فهميده بود چه خبره لبخند ميزد . از اون لبخندايي كه عااااشقشم :)

, پ.ن.

تو اين شش هفت سال كه باران غذا خور شده تا چند وقت پيش كه نميتونست يه پرس رو تنهايي بخوره هميشه براي من و باران يه پرس غذا ميگرفتيم و از اونجايي كه باران خانوم عااااشق كوبيده ست منم اكثرا كوبيده ميگرفتم :)

ظاهراً با به دنيا اومدن و غذا خور شدن شما هم من مجبورم بازم همش كوبيده بخورم :)))))

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نى نى ناز می باشد